ماجراهای رادین شیطونه
سلام شیطونک مامانی. الان که دارم برات مینویسم عزیز جون شهناز اومد دنبالت ورفتی خونشون آخه حدود ٣ هفته ایی بود که رفته بودن مسافرت و من برای اینکه دلتنگی نکنی مرتب میبردم بیرون حالا که اومدن دیگه دوست داری بری پیشون و کمی هم اونجا باشی البته فقط چند ساعت ٢.٣٠ رفتی غروب میام دنبالت میبرمت به قول خودت پارسیان تا بازی کنی. از ماجراهای دوچرخه بگم که یه مدت بود که کلید کرده بودی و دوچرخه میخواستی آخه تازه اسکوتر برات خریده بودم گفتم بذارم چند ماهی بگذره دیدم نه طاقت نداری و هر جا میریم و دوچرخه میبینی میخوای سوار شی خلاصه چون عمو پویان بهت قول داده بود برات خرید و همون روز اول با کمک باباجون تونستی یاد بگیری الان هم که د...
نویسنده :
مامان رادین
17:48